جستجو در مقالات منتشر شده
۸ نتیجه برای جرجانی
دوره ۲، شماره ۲ - ( ۶-۱۳۹۲ )
چکیده
تأثیر لیدوکائین بر شاخصه های کیفی آب و برخی فراسنجه های خونی ماهی کپور معمولی در زمان شبیه سازی حمل ونقل انجام گرفت. میزان اکسیژن محلول و آمونیاک در تیمار شاهد (بدون لیدوکائین) و تیمارهای حاوی ۱/۰، ۳/۰ و ۵/۰ میلی لیتر بر لیتر لیدوکائین در ساعات۰، ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ اندازه گیری شدند. جهت برسی تغییرات هماتولوژیکی، در آغاز و پایان آزمایش با سرنگ از ساقه دمی تیمار ها خون گیری شد. نتایج نشان داد که تیمارهای حاوی لیدوکائین در کاهش مصرف اکسیژن و کاهش ترشح آمونیاک در طول مدت حمل ونقل ماهی کپور معمولی مؤثر است. نتایج حاصل از بررسی فراسنجه های خونی مربوط به گلبول های قرمز شامل RBC، Hb، Hct، MCV، MCH،MCHC و نیز شمارش گلبول های سفید بیانگر عدم اختلاف معنادار بین مقادیر در ابتدا و پایان آزمایش بود (۰۵/۰p>). نتایج حاکی از آن است که لیدوکائین قابلیت آرام کردن ماهی در شرایط شبیه سازی حمل ونقل ماهی کپور معمولی را دارد.
رباب دغاغله، حسین صبوری، حسین حسینیمقدم، عیسی جرجانی، حسین علی فلاحی،
دوره ۹، شماره ۳ - ( تابستان ۱۳۹۷ )
چکیده
اهداف: دستاورد مهم تجزیه ژنهای کمّی کنترلکننده صفات مورفولوژیک (QTL)، تسهیل مطالعه توارث صفات مندلی ساده است. هدف این پژوهش، مکانیابی ژنهای کنترلکننده صفات مورفولوژیک در زادههای F۳ جو حاصل از تلاقی ارقام بیچر×کویر بود.
مواد و روشها: در پژوهش تجربی حاضر بهمنظور شناسایی QTL، ۱۰۳ خانواده نسل F۳ جو حاصل از تلاقی ارقام بیچر×کویر در قالب طرح بلوکهای کامل تصادفی در سال زراعی ۹۴-۱۳۹۳ در سه تکرار کشت شد. تعداد بذر جوانهزده، طول دوره پُرشدن دانه، ارتفاع بوته، طول پدانکل، وزن دانه و شاخص برداشت ارزیابی شدند. نقشه پیوستگی با نشانگرهای SSR، iPBS، IRAP و ISSR تهیه شد. QTLها با نرمافزار QGENE ۴.۰ شناسایی شدند و تجزیه QTL با مکانیابی فاصلهای مرکب انجام شد.
یافتهها: QTLهای شناساییشده با نمره لود ۲/۰۰۷، ۸/۶% واریانس فنوتیپ تعداد بذر جوانهزده؛ نمره ۲/۲۲، ۹/۵% واریانس فنوتیپ طول دوره پُرشدن دانه؛ نمره ۲/۷۴، ۱/۱۶% واریانس ارتفاع بوته؛ نمره ۲/۱۹، ۹/۳% واریانس صفت طول پدانکل؛ نمره ۲/۰۴، ۸/۷% واریانس وزن دانه و نمره ۲/۳۸، ۲/۳۸ و ۲/۱۶ بهترتیب ۱۰/۱، ۱۰/۱ و ۹/۲% واریانس شاخص برداشت را توجیه نمودند.
نتیجهگیری: برای صفات تعداد بذر جوانهزده، یک QTL روی کروموزوم ۶ و پیوسته به نشانگر ISSR۳۸-۴، طول دوره پُرشدن دانه، یک QTL روی کروموزوم ۷ در فاصله نشانگری iPBS۲۰۷۶-۶-iPBS۲۰۸۵-۱، برای ارتفاع بوته، یک QTL روی کروموزوم ۲ در فاصله نشانگری iPBS۲۰۸۳-۳-HVBKASI، برای طول پدانکل، یک QTL روی کروموزوم ۶ و پیوسته به نشانگر ISSR۳۸-۴، برای صفت وزن دانه، یک QTL واقع بر کروموزوم ۳ در فاصله نشانگری iPBS۲۰۷۵-۵-ISSR۳۸-۷ و برای صفت شاخص برداشت، ۳ QTL وجود دارد.
ماتیاسادات برهانی، زهرا اعتمادیفر، گیتی امتیازی، عیسی جرجانی،
دوره ۹، شماره ۴ - ( پاییز ۱۳۹۷ )
چکیده
اهداف: پروتئازهای قلیایی یکی از مهمترین گروه از آنزیمهای صنعتی هستند و کاربردهای فراوانی دارند. هدف مطالعه حاضر یافتن پارامترهای فیزیکوشیمیایی موثر بر تولید آنزیم پروتئاز قلیایی تولیدشده توسط باکتری باسیلوس پسودوفیرموس MSB۲۲ بهوسیله روش تکعاملی (OFAT) و سپس بهینهسازی تولید این آنزیم با روش سطح پاسخ در قالب طرح مرکب مرکزی چرخشپذیر بود.
مواد و روشها: در مطالعه تجربی حاضر جداسازی میکروارگانیزم تولیدکننده پروتئاز قلیایی از نمونههای پساب کارخانههای سوسیس و کالباس اصفهان انجام شد. خصوصیات موفولوژیکی و بیوشیمیایی سویه طبق کتاب برگی و بهوسیله تکثیر توالی ژن ۱۶S rRNA صورت پذیرفت. تشخیص ژن متالوپروتئاز و سرینپروتئاز قلیایی با واکنش واکنش زنجیرهای پلیمراز (PCR) و سنجش فعالیت آنزیم با معرف فولین انجام شد. غربالگری متغیرهای موثر در تولید آنزیم با روش تکعاملی و بهینهسازی تولید با روش سطح پاسخ و بررسی آماری صورت گرفت. نرمافزار MEGA ۶ برای آنالیزهای فیلوژنتیکی به کار رفت. بهمنظور تحلیل دادهها نرمافزار Design Expert ۷ و آزمون تحلیل واریانس یکطرفه به کار رفتند.
یافتهها: حداکثر تولید پروتئاز که بهترتیب ۸۵/۱برابر و ۳/۴۵ برابر بیشتر از مقدار تولیدشده حاصل بهینهسازی روش تکعاملی و شرایط غیربهینه بود، با استفاده از ۱% قند زایلوز، ۳% عصاره گوشت، ۴% مایه تلقیح باکتریایی، در pH برابر ۱۰ و دمای ۳۰درجه سانتی گراد به دست آمد. مدل درجه دوم بهدلیل بالابودن مقدار ضریب تشخیص پیشبینی، توانایی زیادی در پیشبینی دادههای جدید داشت.
نتیجهگیری: روش تکعاملی و سطح پاسخ بهترتیب در غربالگری متغیرهای موثر و بهینهسازی تولید آنزیم مفید هستند و ژنهای sub I و sub II (ژنهای سرینپروتئازهای قلیایی) در باسیلوس پسودوفیرموس MSB۲۲ وجود دارند.
محمود صالحی، محمودرضا آقامعالی، رضا حسنساجدی، سید محسن اصغری، عیسی جرجانی،
دوره ۱۰، شماره ۱ - ( زمستان ۱۳۹۷ )
چکیده
میوه گیاه پنیرباد (Withania coagulans) سرشار از پروتئازهای اسیدی است و عصاره آبی آن از دیرباز برای تولید پنیر استفاده شده است. با این وجود، مطالعات اندکی در خصوص خالصسازی و تعیین خصوصیات بیوشیمیایی این آنزیم صورت گرفته است. از جمله شرایط مهم برای استفاده صنعتی از آنزیم میتوان به دو مورد شامل پایداری آنزیم نسبت به یونهای فلزی و عدم نیاز به یون برای پایداری و عملکرد اشاره کرد. بر این اساس، در این پژوهش، تاثیر غلظتهای مختلف انواع یونهای فلزی بر فعالیت، پایداری و تا حدی بر خصوصیات ساختاری پروتئاز خالصشده مورد مطالعه قرار گرفت. با توجه به نتایج بهدستآمده مشاهده شد که آنزیم نسبت به سدیمکلرید و کلسیمکلرید نسبتاً پایدار است، ولی با افزایش بیشتر غلظت این نمکها پایداری و فعالیت آنزیم به تدریج کاهش مییابد. همچنین، مشاهده شد که آنزیم نسبت به انواع یونهای فلزی در غلظتهای پایین پایدار است و تنها Hg۲+ فعالیت و پایداری آنزیم را بهطور قابل ملاحظهای کاهش میدهد. با مطالعه نقش Ca۲+ در پایداری دمایی آنزیم مشخص شد که این یون هیچ نقشی در پایداری بالای آنزیم در دمای °C۶۷ ندارد. علاوه بر این، با بررسی تاثیر یونهای فلزی بر طیف فلوئورسانس ذاتی آنزیم مشاهده شد که تمامی یونهای آزمایششده شدت نشر را افزایش و موجب انتقال طول موج ماکزیمم به طول موجهای کوتاهتر شدند. در مجموع نتایج حاصل از این مطالعه نشان از پایداری بالای این آنزیم در مقابل انواع یونهای فلزی بهویژه یونهای فلزات سنگین داشته و از این لحاظ برای استفاده در صنعت مطلوب است.
دوره ۱۱، شماره ۰ - ( Autumn ۲۰۰۸ & Winter ۲۰۰۹- ۱۳۸۷ )
چکیده
هدف: لیشمانیوزیس جزء بیماریهای عفونی– انگلی مهم دنیاست که توسط تک یاختههای نسجی خونی داخل سلولی اجباری از جنس لیشمانیا ایجاد میشود. ژن LACK یک پروتئین ۳۶ کیلودالتونی است که در فرمهای پروماستیگوت و آماستیگوت انگل، در گونههای مختلف لیشمانیا به مقدار بالایی وجود دارد. LACK پاسخ ایمنی سریعی علیه انگل ایجاد میکند؛ بنابراین این ژن برای تهیه آنتیژن نوترکیب مناسب بوده و انتخاب خوبی بهعنوان واکسن DNA علیه لیشمانیا ماژور است، این مطالعه با هدف کلون نمودن ژن LACK لیشمانیا ماژور ایران برای تولید پروتئین نوترکیب برای ساخت واکسن انجام شده است.
مواد و روشها: در این تحقیق DNA از سویه استاندارد ایرانی لیشمانیا ماژور (MRHO/IR/۷۵/ER) استخراج و ژن LACK با استفاده از روش PCR تکثیر شد. سپس قطعه ۹۳۹ جفتبازی تکثیر شده در پلاسمید pTZ۵۷R/T کلون شد. پلاسمید نوترکیب در باکتری اشرشیاکلی سویه TG۱ ترانسفورم و توالییابی شد.
نتایج: آنالیز تعیین توالی ژن LACK لیشمانیا ماژور کلون شده در پلاسمید pTZ۵۷R/T مشخص کرد که قطعهای ۹۳۹ جفتبازی در این پلاسمید کلون شده است و ژن کلون شده، ژن LACK لیشمانیا ماژور است. این سویه ایرانی ۸۹ درصد با سویه موجود در بانک ژنی با کد LmjF۲۸,۲۷۴۰ شباهت دارد. این کلونینگ با روشهای PCR و برش آنزیمی تأیید شد.
نتیجهگیری: نتایج بهدست آمده نشان داد که این ژن با موفقیت تکثیر و کلون شده و از این کلون میتوان کلونهایی در پلاسمید بیانی پروکاریوتی برای تهیه آنتیژن نوترکیب و پلاسمید یوکاریوتی برای تهیه واکسن DNA استفاده کرد. این مطالعه راهی برای پیشرفت تولید پلاسمیدهای نوترکیب برای مطالعات آینده است.
دوره ۱۵، شماره ۷۹ - ( ۶-۱۳۹۷ )
چکیده
در ﺗﺤﻘﯿﻖ ﺣﺎﺿﺮ اثر افزودن غلظتهای مختلف کربوکسیمتیلسلولز (CMC) در ترکیب لعاب در میزان جذب روغن، خصوصیات حسی و پروفایل اسید چرب میگوی سوخاری در طی سرخ کردن عمیق ﻣﻮرد ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ. در این بررسی از ۴ تیمار شاهد (بدون CMC)، تیمار A، B و C که به ترتیب ۲، ۴ و ۶ درصد CMC در لعاب داشت، استفاده شد. نتایج نشان داد که استفاده از سطوح مختلف CMC در مخلوط لعاب میگوی سوخاری، در مقایسه با تیمار شاهد توانایی بیشتری در کاهش جذب روغن و حفظ رطوبت داشت. کمترین میزان چربی و بیشترین میزان رطوبت به ترتیب مربوط به تیمار C، B، A و شاهد بود. بین نمونههای تیمارشده با کربوکسیمتیلسلولز و نمونه شاهد از نظر پروفایل اسیدهای چرب تفاوت معنی داری مشاهده شد. بیشترین مقدار اسیدهای چرب ۳-ω، EPA، DHA، EPA+DHA و نسبت ω-۶/ω-۳ مربوط به تیمار حاوی ۶ درصد CMC در ترکیب لعاب بود که تفاوت معنیداری با نمونه شاهد داشت. کمترین مقدار۳-ω،EPA ، DHA، EPA+DHA و نسبت ω-۶/ω-۳ مربوط به نمونه شاهد بود. استفاده از CMC در ترکیب لعاب همچنین باعث کاهش معنیدار اکسیداسیون حرارتی (C۲۲:۶+C۲۰:۵/C۱۶:۰) در نمونه شد. در بررسی خصوصیات حسی، تمامی نمونه های تیمارشده با CMC مورد قبول مصرف-کنندگان بودند. نتایج تحقیق حاضر نشان داد که استفاده از CMC در تهیه میگوی سوخاری در ترکیب لعاب، به دلیل ویژگی سدکنندگی، قابلیت خوبی در کاهش جذب چربی، حفظ رطوبت و حفظ اسیدهای چرب ۳-ω میگو در طی سرخ کردن عمیق را دارد.
دوره ۱۶، شماره ۴ - ( ۱۱-۱۳۹۲ )
چکیده
هدف: با توجه به اهمیت نقش التهاب و سایتوکینهای پیش التهابی محل ضایعه بافت عصبی در ایجاد و تداوم درد ناشی از آسیب عصبی و وجود گزارشهای اندک در خصوص تغییرات غلظتی این عوامل در مناطق دورتر از محل آسیب، در این تحقیق تغییرات رها شدن سایتوکینهای فاکتور نکروز تومور آلفا و اینترلوکین ۶ در هستۀ شکمی پشتی- جانبی تالاموس به دنبال درد ناشی از آسیب عصبی حاصل از ضایعه نخاعی در موش صحرایی بررسی شد. مواد و روشها: موشهای صحرایی نر از نژاد Sprague-Dawley و با محدوده وزنی ۲۰۰-۲۳۰ گرم انتخاب و پس از بیهوشی و لامینکتومی در قطعه نخاعی ۱۰T-۹T، تحت ضایعه مسیر نخاعی- تالاموسی قرار گرفتند. آلودینیای مکانیکی و حرکت حیوان ۳، ۷، ۱۴، ۲۱ و ۲۸ روز پس از ضایعه بهترتیب با استفاده از تارهای وونفری و آزمون میدان باز در هر دو گروه ضایعه دیده و کنترل شم ارزیابی شد. غلظت اینترلوکین ۶ و فاکتور نکروز تومور آلفا نمونههای دیالیزی هسته شکمی پشتی- جانبی تالاموس طی چهار هفته بعد از آسیب نخاعی با روش الایزا تعیین مقدار شد. نتایج: آسیب مسیر جانبی نخاعی- تالاموسی موجب کاهش آستانه درد مکانیکی در هر دو پای خلفی حیوان شد به نحوی که دو هفته بعداز آسیب، آستانه عقب کشیدن پا در گروه دارای ضایعه تفاوت معنیداری نسبت به گروه شم نشان داد (۰۵/۰P<). آسیب مسیر نخاعی- تالاموسی جانبی تأثیری بر عملکرد حرکتی حیوانات نداشت. در بررسی میکرودیالیز، میزان فاکتور نکروز تومور آلفا هسته شکمی پشتی- جانبی در روزهای ۳ و ۷ بعد از آسیب کاهش معنیداری نسبت به گروه شم نشان داد (۰۵/۰P<) ولی با افزایش تدریجی به میزان پایه قبل از آسیب نزدیک شد. غلظت اینترلوکین ۶ در نمونههای دیالیزی روز ۲۱ بعد از آسیب افزایش یافت و اختلاف معنیداری با گروه شم داشت (۰۵/۰P<). نتیجهگیری: بهنظر میرسد تخریب مسیر آورانهای درد در نخاع موش صحرایی، موجب تغیییر در تولید عوامل التهابی در مناطق فوق نخاعی دورتر از ضایعه میشود. این تغییرات احتمالاً موجب افزایش تحریکپذیری نورونهای پسسیناپسی در مسیر تالاموسی- قشری و در نهایت به کاهش آستانه درد و بروز درد ناشی از آسیب عصبی مداوم منتهی میشود.
دوره ۲۰، شماره ۱۴۲ - ( آذر ۱۴۰۲ )
چکیده
چکیده:
وجود استافیلوکوکوس اورئوس مقاوم به متیسیلین (MRSA) و ونکومایسین (VRSA) در مواد غذایی، یک نگرانی جدی برای سلامت عمومی ایجاد کرده است. هدف از این مطالعه، بررسی فعالیت ضدمیکروبی و ضدبیوفیلمی برخی از اسانسهای خانواده نعناعیان شامل بادرنجبویه، مریم گلی و نعنا فلفلی، بر سویههای MRSA و برای اولین بار بر VRSA است. بدین منظور، تستهای دیسک دیفیوژن، تست حداقل غلظت مهاری رشد (MIC)، حداقل غلظت باکتریسیدالی (MBC)، حداقل غلظت مهار تشکیل بیوفیلم (MBIC) و حداقل غلظت موردنیاز برای مهار باکتریهای موجود در بیوفیلم (MBEC) تعیین شد. سپس ترکیبات مؤثره اسانس بادرنجبویه علیه پروتئینهای PBP۲a، agrA و Bap با استفاده از اتوداک وینا موردبررسی قرار گرفت و درنهایت، خصوصیات فارماکوکینتیک آنها با استفاده از سرورهای ADMETsar و SwissADME بررسی شد. بر اساس نتایج بهدستآمده، میزان MIC و MBC اسانس بادرنجبویه بر روی سویه MRSA به ترتیب برابر با ۰۵/۰ و ۱۱۲/۰ میلیگرم/میلیلیتر و بر روی سویه VRSA به ترتیب برابر با ۸/۱ و ۵/۲میلیگرم/میلیلیتر به دست آمد. میزان MBIC و MBEC اسانس بادرنجبویه در سویه MRSA به ترتیب برابر با ۰۳/۰میلیگرم/میلیلیتر و ۱۱۲/۰میلیگرم/میلیلیتر و در سویه VRSA به ترتیب برابر با ۹/۰میلیگرم/میلیلیتر و ۲/۳ میلیگرم/میلیلیتر شد. نتایج داکینگ مولکولی نشان داد که ترکیب بتاکاریوفیلن چه در جایگاه فعال و چه در جایگاه آلوستریک پروتئین PBP۲a انرژی اتصالی بالاتری از بقیه ترکیبات موردبررسی نشان میدهد (۶/۶- کیلوکالری بر مول). از طرفی، ترکیبات مؤثره این اسانس، مخصوصاً سیترونلال، تیمول و سیترال ازنظر خصوصیات فارماکوکینتیک قابلقبول بودند. از آنجایی که آنتیبیوتیکهای طبیعی میتوانند جایگزین مناسبی برای آنتیبیوتیکهای معمولی در درمان بیماریهای ناشی از موادغذایی استافیلوکوکوس اورئوس باشند، نتایج این مطالعه نشان داد که اسانس بادرنجبویه بر رشد و بیوفیلم سویههای MRSA و VRSA مؤثر است و می تواند به عنوان یک کاندید داروئی در پیشگیری و درمان عفونتهای ناشی از سویههای دارای مقاومت آنتیبیوتیکی این باکتری مورد استفاده قرار گیرد.